روژينروژين، تا این لحظه: 14 سال و 14 روز سن داره

روژین دختر کوچولوی مامان و بابا

عشقولم

دیشب عمو علیرضا و خاله زهرا که دختر عموی من میشه و شما بهش میگی زر زر اومده بودن خونمون برا شام کلی با علیرضا بازی کردی اینقدر بدو بدو کرد چرخیدی که اخرش اوردی بالا دو روز پیش با بچه های مجازی رفتیم بیرون خیلی بهتر از سری قبل بود و به من که خیلی خوش گذشت امشب خونه ما مان و با با جون بودیم اخی خیلی تنها هستن گناه دارن چرخه زندگی هست دیگه بچه بزرگ کن بعد هر کدوم میرن به سمت زندگی خودشون خلاصه که هنوز سرفه تون خوب نشد فکر کنم باز باید ببرمت دکتر جمعه هم قراره با بابایی بریم چمران عکس بگیریم همین دوست دارم هوارتااااااااااااا
16 آذر 1391

سرما خوردن شما و رفتن دایی امین به هلند

از عاشورا تا حالا سوما خوردی و سرفه های چرکی میکنی دیشب رفتیم خونه مامان جون تا چمدون دایی رو بپیچیم اخه خودش وقت نداشت البته همه کارا رو خاله    ارزو انجام داد منم حواسم به شما و کامیار بود   ساعت 4 صبح برواز داشت ولی فقط مامان جون و بابا جون رفتن فرودگاه شیوا جون زنگ زده بود مامان جون وخبر رسیدن دایی رو داده بود  انشاله بتونن به هدفی که دوست دارن برسن      
9 آذر 1391

ماه محرم

اخ که من عاشق این ماه هستم   مخصوصا موقع نذری بابا جون که توی حیاط قابلمه هست و کلی خونه شلوغ میشه  همیشه دل دل کردنم واسه اینه که زود بیاد بریم کمک کنیم و ثواب ببریم من و بابایی هم نذر داریم الان 6 ساله که ما هم ابلیمو میدیم  عزیز دل مامان امسال شما هم داری کمک میدی عکس از روز عاشورا حتما میزارم برات
4 آذر 1391

بازم منو ببخش

سلام سلام عزیزم دلم ببخشید دیر میام مینویسم گرفتار نیستما همش پای این لب تاب هستم اما نمیدونم چرا اینجا نمیومدم حالا همه چیز رو برات تعریف میکنم کار هر روز من و شما تو این روزهای سرد پاییزی اینه که شال و کلاه کنیم شیرتو بردارم بریم توی پارک  دنبالت بدوم تا بعد از یکی دو ساعت شیرتون تموم شه و من از تو قوی تر و خوشحال تر بیام خونه وای وقتی شیر میخوری انگار انگار همه دنیا رو بهم دادن  از صبح که بیداری میشی میشینم به شمارش  پروتین خوردی ویتامین خوردی کربوهیدرات به بدنت رسیده وایییییییی کلسیم بدو بدو بپوشیم بریم پارک که ......بالا توضیحات کامل رو دادم حالا از فرهنگ لغتت بگم : با با جــــــــــون (همچین میکشی...
2 آذر 1391
1